جنگل انبوه مژگان سیاهت را!
تا بلغزد بر بلور بركه چشم كبود تو
پیكر مهتابگون دختری،كز دور
با نگاه خویش می جوید
بوسه شیرین روزی آفتابی را
از نوازش های گرم دستهای من.
دختری نیلوفرین،شبرنگ،مهتابی
می تپد بی تاب در خواب هوسناك امید خویش.
پای تا سر یك هوس: آغوش.
و تنش لغزان و خواهشبار، می جوید
چون مه پیچیان به روی دره های خواب آلود سپیده دم،
بسترم را.
تا بلغزد از طلب سرشار
همچو موج بوسه مهتاب
روی گندمزار.
تا بنوشد در نوازش های گرم دستهای من
شبنم یك عشق وحشی را.
ای كدامین شب!
یك نفس بگشای مژگان سیاهت را!